گفتگو با خانم حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد)

متن جلسه را به صورت مکتوب در زیر بخوانید:

مجری: اول کار برای سلامتی خانم حسینی و شادی روح ابوحامد صلواتی قرائت کنید. بفرمایید کجا متولد شدید؟
خانم حسینی(همسر شهید): بسم الله الرحمن الرحیم، رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهو قولی؛ عرض ادب و احترام دارم خدمت همه عزیزان که در جلسه شرف حضور دارند، زایران آقا امام رضا (ع)، خوش آمدید خصوصا در این ایام میمون و مبارک؛ ان شاء الله همه ما توفیق داشته باشیم در تحقق ظهور مفید و موثر باشیم. در ابتدای کلام صلواتی را به روح پر فتوح امام و تمام شهدا هدیه بفرمایید. خوشحالم که در جمع فرهیختگانی که دغدغه های متفاوت تری نسبت به بقیه دارند. بنده به لطف الهی، مفتخرم که همسر شهید مدافع حرم هستم. به لحاظ عددی خیلی کم در خدمت ایشان بودم ولی از پربرکت ترین سال های عمر من بودند. خدا را شاکر هستم. شخصیت فرهیخته ای که در خانواده مذهبی به دنیا آمدند. از ابتدای کودکی با سختی ها و ناملایمات زندگی که همیشه ایام درگیر مردم شیعه افغانستان بوده است، دست وپنجه نرم کرد و همین موضوع باعث شد که خانواده ایشان در سال 1363 به ایران مهاجرت کنند. که مغایر با جنگ تحمیلی ایران بود.
مجری: آقای توسلی(ابوحامد) متولد چه سالی هستند؟ افغانستان متولد شده اند؟
خانم حسینی(همسر شهید): بله متولد 1351 ، در یکی از روستاهای صعب العبور و کوهستانی افغانستان در استان میدان شهر، هستند. پدر ایشان روحانی روستا بودند، که خیلی زبردست و پیگیر تحولات انقلاب اسلامی ایران و قیام امام خمینی بودند. در خاطرات این عزیزان می خوانیم که به دلیل صعب العبور بودن منطقه از رادیو فقط زمانی استفاده می کردند که خبرهای مربوط به امام و انقلاب را بشنوند. جدای اینکه برای پخش اعلامیه ها و کاست های امام سختی های زیادی می کشیدند. اما با صرفه جویی فقط در ساعاتی که اخبار مربوط به انقلاب ایران پخش می شده است از رادیو استفاده می کردند. به همین دلیل یکی از برادران ایشان به نام محمد امین به جرم فعالیت های انقلابی، دستگیر می شوند که هیچ رد و نشانه ای از ایشان پیدا نکردند و خانواده متحمل سختی های زیادی برای این موضوع شدند. و مادر خانواده هم به رحمت خدا رفتند.
مجری: چند فرزند هستند؟
خانم حسینی (همسر شهید): ابوحامد یازدهمین فرزند خانواده و آخرین فرزند هستند.
مجری: یکی از تجربیات من این است که وقتی با همسران شهداء صحبت می کردم این است که غیر از پرجمعیت بودن خانواده همسرشان، خودشان هم پرجمعیت بودند که این خود نشانه و شاخصی است برای ما برای طراحی خانواده های شهیدپرور؛ در خانواده هایی که یک یا دو فرزند دارند و رفاه نسبی هم دارند دسترسی به چنین شخصیت هایی تقریبا دور از دسترس است.
مجری: شما متولد چه سالی هستید؟
خانم حسینی (همسر شهید): من متولد 1359 هستم. همزمان با تولد من با توجه به تحولات افغانستان، خانواده همراه اقوام به ایران مهاجرت می کنند. در مسیر افغانستان تا مشهد الرضا یکی از خاطراتی که مادرم نقل می کنند این است که پدربزرگم به واسطه ی محبتی که به من داشتند، این سفر را از پاقدم من می دانستند. از همان ابتدا در سال 1359ما در مشهد ساکن شدیم. دوران کودکی من مقارن با شروع جنگ تحمیلی و ناامنی در ایران بود. من به خاطر دارم، در بین همسایه ها می دیدم که همسر یا اقوامشان یا اسیر هستند، یا آزاده هستند. پدر یکی از همکلاسی های خودم هم شهید شده بودند؛ اما خودم خیلی به جواب نمی رسیدم که چه می شود که زنان از پایگاه های بسیج و مساجد همسرانشان را راهی جبهه و جنگ می کنند. این موضوع در ذهن من کودک نمی گنجید و مدام در پی یافتن جواب برای سوال خودم بودم. خدا خواستند و حکمت این بود که به جواب سوال خودم در زندگی با ابوحامد برسم.
مجری: دوران کودکی و تحصیل شما چگونه گذشت؟
خانم حسینی (همسر شهید):خانواده های افغانستان بحمدالله عیال وار هستند، دیروز درباره آماری صحبت می کردیم در خصوص فرزند آوری تا به امروز این مردم، در این موضوع پرچمدار هستند، ان شاء الله در یاری آقا امام زمان(عج) پرچمدار باشیم. ما پنج خواهر و یک برادر بودیم. من فرزند ارشد خانواده بودم و خیلی از امورات منزل به عهده ی من بود. در سال 72-73 با توجه تحولاتی که برای برگرداندن مهاجرین به افغانستان پیش آمد ترک تحصیل کردم، اما لطف و عنایت امام رضا باعث شد ما در ایران ماندگار شدیم. اما باز هم شرایط ایجاد نشد که من ادامه ی تحصیل بدهم. اما خودم پیگیر مطالعه و تحقیق بودم و همین خلاء ترک تحصیل باعث گشایش هایی برای بنده شد که بتوانم موضوعات مهمتری را دنبال کنم. همانطور که قبلا هم عرض کردم با دیدن اقوام و همسایه هایی که فرزند یا همسر خود را برای جنگ می فرستادند به جواب نمی رسیدم. با معرفی یکی از همسایه ها ما با ابوحامد آشنا شدیم و پدر و مادرشان چند جلسه ای آمد و رفت کردند.
بعد از چند جلسه از کار ایشان گفتند که رزمنده هستند و یکی از رزمندگان موفق هستند ولی دارای مال و اموال نیستند. ولی آدم مومن و مقیدی هستند.
طبق برخی از آداب و رسوم معمول ما در اسفند ماه سال 1379 مقارن با عید غدیر خم ما زندگی خودمان را شروع کردیم. به قول یک کارشناس اهل فن این زندگی یک زندگی عاشقانه، عارفانه، مجاهدانه بود که شاید در نوع خودش بی نظیر باشد. خدا را شکر می کنم که چند صباحی را همنشین ایشان بودم. هر چند که غافل بودم. زمانی که در کنار ایشان بودم ایشان را نشناختم و نمی دیدم. هر چند که در همان جلسه ی اول که من ایشان را دیدم یک حس عجیبی نسبت به ایشان داشتم. معنویت خاصی در ایشان بود. همان لحظه به خودم گفت که ایشان مال من نیست، خیلی زمینی نیست، ماندنی نیست. دعا می کردم که به قول یکی از همسران شهداء، دیرتر به آرزوی خودشان که شهادت است برسند. زمانی که ما با هم آشنا شدیم ایشان در جبهه های افغانستان انجام وظیفه می کردند. تقریبا بعد از 5 ماه، از شروع زندگی مشترکمان، وقتی ایشان اعزام شدند و من ایشان را از زیر قرآن رد کردم، برایشان آش پشت پا پختم و پشت سرشان آب ریختم و ایشان رفتند من به جواب سوال کودکی خودم رسیدم. این سوال که چه چیز باعث می شود که این مرد از همسر، از فرزند، از جوانی، از علایق خودش می گذرد و راهی را انتخاب میکند که به تعبیر خودشان اسارت، مجروحیت، مفقودی دارد؛ البته که بهترین حالت آن شهادت است. یک عشق، یک ارادتی یک اعتقادی و یک هدفی دارند که به همه ی این ها می ارزد و این ها قدم در این مسیر می گذارند. این باعث می شود که هم در جنگ افغانستان با روحیه ی ایمانی و اعتقادی خودشان و به دور از رسانه و خبر خیلی موفق عمل کنند. خداودند خواست با انفجار برج های دوقلو و سقوط ظاهری طالبان، جنگ در افغانستان به ظاهر تمام می شود و احساس می کنند که وظیفه ای در افغانستان ندارند، هرچند که پست های زیادی به ایشان پیشنهاد می شود. اما روحیه ایشان طوری نبود که برای این مسایل بمانند. در نتیجه به مشهد بر می گردنند و کارهای معمولی ساختمانی و فرهنگی را در پیش می گیرند، وقفه ای حدود 10-11 ساله در موضوع جنگ و جهاد برای ایشان ایجاد می شود، اما در جنگ 33 روزه لبنان در سال 2007خیلی تلاش کردند که خودشان را برسانند و رفتند. خدا خواستند که این جنگ خیلی زود به نفع اسلام و مسلمین و جبهه مقاومت ختم به خیر بشود و آرزوی شهادت برای ایشان بماند. ایشان همیشه در راز و نیازهای خودشان با خدا می خواستند که در جنگ با اسراییل سهمی داشته باشند. که به لطف خدا این امر در جنگ سوریه برای ایشان محقق شد.
مجری: شما با ایشان سوریه هم رفتید؟
خانم حسینی (همسر شهید): بله
مجری: از آن سفر برایمان بگویید.
خانم حسینی (همسر شهید): در سال 1392 گروه انگشت شماری از رزمندگان با توجه به روحیه ی نظامی و اعتقادی که از ایشان می شناختند با فرماندهی و مسئولیت ابوحامد وارد سوریه می شوند. 22 نفر بودند، این تعداد به لحاظ شمارشی خیلی کم بودند اما با ایمان راسخی عازم شدند، شخصیت هایی که به لحاظ مادی تامین بودند، کارگاهها و کارخانه ها را رها کردند و برای دفاع از عمه جانشان حضرت زینب(سلام الله) رفتند. خیلی زود توانستند خودشان را در عملیات ها ثابت کنند. سر می دادند ولی سنگر نمی دادند. در سه چهار ماه حضور اولین های گروه فاطمیون در عملیات ها، با کمترین امکانات بهترین فتوحات را ایجاد می کردند و این لطف و کمک خداوند بود که خواستند روحیه این عزیزان خیلی زود به همگان ثابت بشود؛ چه به دشمنان و چه به خودمان.
مجری: پدر ایشان روحانی بودند، درسته ؟
خانم حسینی (همسر شهید): بله
مجری: مادرشان چطور؟
خانم حسینی (همسر شهید): ایشان خانه دار بودند، یک شخصیت مومنه ای که همسرم می گفتند که اگر ایشان را می دیدید اصلا حس مادرشوهری را به ایشان نداشتید، توفیق نداشتم، ان شاء الله خدا رحمتشان کند از دامن پاک این مادران هست که این عزیزان تربیت شده اند و عاقبت بخیر شدند. ان شاء الله همه ی ما عاقبت به خیر بشویم.
مجری: من می خواهم در زندگی شما و ابوحامد ریل هایی که اگر ما هم آن ها رعایت کنیم یک زندگی مجاهدانه ای که عاقبت آن ختم به شهادت می شود، را پیدا بکنم. اگر شما با بیان خودتان و با اشاره به زمان و مکان دقیق این ها را برای این جمع، همانطور که برایتان توضیح دادم ویژگی آن ها هجرت از ساختارهای غیر توجیدی است، بگویید خیلی خوب است، یکی از چیزهایی که به آن اشاره داشتید موضوع هجرت است که این خود خیلی مهم است و مانند یک مداری است که اگر در زندگی ما باشد خود بخود کار می کند. من به دنبال چنین چیزهایی در بیان شما هستم.
خانم حسینی (همسر شهید): از همان ابتدا که ما با هم آشنا شدیم ایشان همیشه در صحبت هایشان می گفتند که ما تا زمانی که موقعیت ایجاب کند در جنگ هستیم و از خداوند منان خواستم که شما در این مسیر علاوه بر همسر یک همراه قسمت و روزی من باشد تا بتواند سختی های راه را در کنار من باشد. و این خود اتمام حجتی برای شروع زندگی سخت بود هر چند که من سختی نبود و ندیدم و ان شاء الله که نباشد. ایشان دایم السفر بودند. علاوه بر ماموریت های ایشان در جبهه و جنگ، ایشان برای صله ی رحم و امرار معاش دایم در سفر بودند. این را بعدا متوجه شدم سفرهای گاه و بیگاه ایشان برای هم فکری با افراد دغدغه مند پیرامون تحولات منطقه ای اسلامی بوده است که همیشه طرح و ایده و گفتگو داشتند. من در سفرها تا جایی که می توانستم ایشان را همراهی می کردم. یادم می آید در آخرین باری که ایران بودند ایشان در یک ماه 8 بار سفر کردم. این یعنی همان هجرت؛ شاید هر کسی در موقعیت ایشان بود در یک ماه به استراحت و کارهای شخصی خودش می پرداخت، اما ایشان کاملا متفاوت بودند. مثلا اگر در یک مهمانی بودیم و به تلفن ایشان زنگ زده می شد و کاری پیش می آمد سریعا حرکت می کردند. یادم می آید زمانی که پسرم 7-8 ساله بودند می گفتند: بابا وقتی نیست، نیست؛ الانم که هست، نیست. این حضور ایشان و دغدغه ایشان همیشه برای من قوت قلب بود و گلایه ای هم نداشتم. ایشان در این مسیر ما را ساخته بود و پرورش داده بودند. ما هم خدا را شاکر هستیم.
مجری: این روزها بدون ابوحامد چگونه می گذرد؟ چند سال از شهادت ایشان می گذرد؟
خانم حسینی(همسر شهید): 10 سال، وارد 11 سال می شود. به هر حال فقدان فیزیکی همسر خیلی سخت است. مخصوصا در این دوره ای که هستیم.
مجری: احساسشون نمی کنید؟
خانم حسینی(همسر شهید): چرا، همیشه هستند. حضور ایشان، راهنمایی های ایشان، آرامش ایشان همیشه همراه ما هست. همه ی ما یقین داریم که شهداء زنده هستند و خداوند به ما لطف کرده است که منتسب به شهید هستیم.
مجری: یکی از همسران شهداء نقل می کردند که زمانی که من نیاز مالی دارم و پول احتیاج دارم، سوار ماشین می شوم و می روم جلوی عکس ایشان (شهید معروفی هستند و عکسشان در یکی از اتوبان ها روی دیوار طراحی شده است) و می گویم که پول لازم دارم، زمانی نمی گشت که پول مهیا می شود.
خانم حسینی(همسر شهید): ایشان در این زمینه که خیلی حواسشان به ما هست. در ابتدای آشنایی ما صحبت کردیم که برای مسایل مالی جزیی من نباید به ایشان بگویم و باید آن امنیت روانی و حس اعتماد بین دو طرف وجود داشته باشد. الحمدالله که الان هم با قناعتی که از اول زندگی داشتم و دارم در این موضوع به مشکلی بر نخورده ام.
یکی از خاطراتی که جای دارد این جا بیان کنم این است که پارسال در ایام حج 1402 به طور معجزه آسایی خداوند به من لطف کرد و من به نیابت همه ی عزیزان به حج مشرف شدم. برای من درس های خیلی بزرگی داشت. زمانی که فیش حج من قطعی شد، در حساب من 800.000 تومان بود. اما خدا خواست با همین مقدار تونستم مشرف بشوم. سفری که آرزوی ایشان بود و در ایام ماموریت خیلی پیگیر بودند که بروند، برای ایشان فرصتی نشد، من در این سفر لحظه به لحظه حضور ایشان را احساس می کردم. معنویتی که شهداء داشتند. همه ی این ها مرهون خون پر برکت شهداء است. ان شاء الله همیشه در این مسیر باشیم.
مجری: چون زمان زیادی نداریم موافق هستید که پرسش و پاسخ داشته باشیم؟ بد نیست که شما به کتاب خاطرات ایشان هم یک اشاره ای بکنید.
خانم حسینی (همسر شهید): در سال 1396 خداوند لطف کرد و کتاب خاطرات ایشان با نام “خاتون و قوماندان” به چاپ رسید.
مجری: بفرمایید “قوماندان یعنی” به چه معناست؟
خانم حسینی(همسر شهید): قوماندان به تعبیر افغانستانی یعنی فرمانده؛ موضوع کتاب، در مورد من هست؛ ام البنین حسینی، متولد 1359 استان بامیان است که از ابتدای کودکی راهی ایران و مشهدالرضا می شوم و خانم قربان زاده کودکی، نوجوانی و جوانی من را که در کنار ایشان بودم به زیبایی نوشته اند. کتابی که خیلی زود توانست خود را در دل مخاطب قرار بدهد. خاطرات پرفراز و نشیب یک خانواده مذهبی که دغدغه های خاص خودش را دارد. در سال 1401 کتاب به تقریض حضرت آقا درآمد و نقطه اوج کتاب این است که آقا فرمودند: ما مشکلات مهاجران را در هیچ جای موثقی نشنیده بودیم. فکر می کنم که این لطف خداوند بود که من در اوج مشکلات مهاجرت قرار گرفتم که حضرت آقا هم به این اشاره کرده اند. پیشنهاد می کنم که عزیزان حتما این کتاب را و کتاب خوب را و خصوصا کتاب هایی را که حضرت آقا مطالعه دارند و تقریض دارند مطالعه کنند. به نظرم برای همه رده های سنی این کتاب صحبت دارد. ان شاء الله همگی در این مسیر عاقبت بخیر باشیم.
سوال حضار: شما سید هستید؟
خانم حسینی(همسر شهید): تصادفا فامیلی من حسینی هست، ولی خاک پای همه ی سادات هستم؟
سوال حضار: من در این 7-8 سال، برای اولین بار هست که در این همایش شرکت می کنم و در خدمت بزرگواران هستم، آیا درست است که ما مدرسه ها، دانشگاه ها را خالی کنیم و عرصه را برای کسانی که لایق نیستند باز کنیم که آن ها زمام امور را در دست بگیرند و در راس کارها باشند و کسانی مثل این دغدغه مندان مکتب، که می خواهند این سیستم آموزش و پرورش فعلی زیر و رو کنند و یک سیستم نو به پا کنند که زمینه ساز ظهور حضرت حجت باشند، سوال من این است که آیا ما می خواهیم به هدف برسیم و یا داریم رویا پردازی می کنیم، سوالم این است که آیا شهداء هم با این روشی که مکتب در پیش گرفته است موافق هستند؟ اینکه ما بچه هایمان را از مدرسه دربیاوریم و یک سیستمی داشته باشیم که بچه ها با موکب علمی امام صادق(ع) درس بخوانند. همه ی این بزرگواران ابراهیم صفت هستند که می خواهند قالب های پوچ را بشکنند آیا بهتر نیست که در کنار دانشگاه امام صادق، یک دانشکده به نام موکب علمی امام صادق راه بینداریم. چرا ما باید خودمان را کنار بکشیم و این افراد مکتبی بعد از یک مدت گوشه نشین و عزلت نشین بشوند، البته نباید مدرک گرا باشیم ولی نباید خودمان را هم کنار بکشیم و مملکت را به دست نااهلان بدهیم؟
خانم حسینی(همسر شهید): خدمت شما خواهر عزیزم سلام ویژه ای عرض می کنم، احسنت به این دغدغه و روحیه ای که دارید. با توجه به آن چه که خانم ابوطالبی برای من توضیح دادند مطمئن باشید که شهداء در این مسیر همراه و دعاگوی شما هستند وخواهند بود. تمام دغدغه و خواسته ی عزیزان مکتبی این است که در راه تحقق ظهور گام بردارند و سربازی امام زمان را بکنند. همین شهید ما همیشه در وصف ظهور و منتظر صحبت می کردند و می گفتند ما همیشه باید منتظر ظهور باشیم. همه ما در هر حال باید منتظر و آماده باشیم و تردید و شک نداشته باشیم. دغدغه شما، راجع به اینکه در این مسیر رویاپردازی نکنیم برای من ستودنی است. شاید در برهه ای از زمان، خیلی جای نگرانی داشته باشد و البته هم دارد، راجع به شکاف و فاصله ای که ایجاد می شود، اما در مکتب اسلامی، وقتی به مسایل اخلاقی و تربیتی و عرفانی ورود می کنید متوجه اهمیت موضوع می شوید که همه ی این ها حول توحید و یگانگی خداوند متعال است. البته که همه ی کارها سختی هایی هم دارد، روال طبیعی کار است. این راه هم سختی های خودش را دارد و اجتناب ناپذیر است. این که ما خودمان در این مسیر ایمان و اراده ی لازم را داریم، به خودمان برمی گردد. به قول شما خیلی سخت است که ما در این مسیر گام برداریم و فرزندانمان را تربیت کنیم و بتوانیم فاصله ایجاد شده از فضای آموزشی را جبران کنیم و در نهایت کسانی کار را در دست بگیرند که شرایط لازم را ندارند؛ این ها دردآور است، ولی به نظر من این روش را در پیش بگیرید، من به خانم ابوطالبی هم عرض کردم که ای کاش بشود این مکتب را در سطح وسیع تر عملیاتی بکنیم تا بتوانیم جامعه ی توحیدی و معنوی داشته باشیم و این عزیزان بر مسند کار بیایند و با رهبری رهبر فرزانه یمان ظهور حضرت محقق بشود. شاید خیلی هم در حیطه من نباشد ولی از نگاه این شهید بزرگوار من این یقین را به شما می دهم که نگران این موضوع نباشید و تلاشمان را در این مسیر بکنیم تا جوان های آینده را بسازیم. البته هم مسیر بودن و هم قدم شدن فرزندان نیز مهم است، اینکه وقتی شما فاصله ای با فضای آموزشی ایجاد کردید آیا این فرزند این کشش، این خواسته و این نیاز را دارد که به این سمت برود هم خیلی مهم است و باید برطرف بشود.
سوال حضار: می خواستم بدانم شما چقدر در مکتب ورود کرده اید؟
خانم حسینی(همسر شهید): من از خداوند توفیق می خواهم که این جلسه یک تلنگری باشد که ان شاء الله در این مسیر قرار بگیرم.
سوال حضار: این سوال را از طرف همه ی کسانی که همسرشان در عرصه جنگ نرم فعالیت می کنند، از شما می پرسم. وظیفه من به عنوان همسر یک طلبه که در عرصه جنگ نرم هستند چیست؟ تبلیغ می کنند، من به عنوان یک همسر، تا جایی که تونستم کتاب های شهداء را مطالعه کردم، سوالم این است که دیگران به من می گویند شما ماورایی فکر می کنید، شما حق ندارید همسر شهید را الگوی خودت قرار بدهید، از کجا معلوم که همسر تو شهید بشود، زمان هایی بود که همسرم در کنار من نبود، تا جایی که می دانم برای شما هم دقیقا این گونه بوده است؟ می خواهم بدانم شما این ظرفیت وجودی را از کجا بدست آوردید؟
خانم حسینی(همسر شهید): در این مسیر نبودن های زیادی وجود دارد، خصوصا برای قشر طلبه که خداوند حفظشان بکند و وظیفه ای که دارند به مراتب سنگین تر و مهم تر است. من می خواهم جواب این سوال را در قالب یک خاطره برای عزیزان بگویم؛ من در زمانی که ایشان در سال های اول در ماموریت افغانستان بودند، من هم دوران جنگ ایران را تجربه کرده بودم. کتاب شهدا می خواندم و یا فیلم هایی که در این خصوص بود می دیدم. یک شب در عالم رویا دیدم که من هم مثل مادر شهید فلانی چادر به کمر بسته ام و برای رزمنده ها لباس می شویم. حال و هوای خیلی خوبی بود، یک جایی خیاطی می کردم، یک جایی لباس می شستم، خوابم را به صورت یک نامه برای شهید ابوحامد نوشتم و گفتم که خوش به سعادت شما؛ من در خواب این ها را می بینم و شما در عمل در جبهه ها می جنگید؛ یکی از زیبایی ها ی کتاب این است که خانم قربان پور، با ظرافت و زیرکی خاص نامه ها را هم در کتاب جای داده اند. ایشان در جواب نامه ی من می نویسند که در زمان آقا رسول الله، زنان آمدند و به حضرت گفتند که ما هم می خواهیم مانند مردانمان جهاد کنیم، آقا رسول الله فرمودند: خانم شما یک رزمنده هستید. شما برای ما دعا کنید. شما هر لحظه در حال جنگ هستید.
شهید به من گفتند: شما برای ما دعا کنید خیلی این خواب من برای ایشان جالب بود و می گفتند برای ما دعا کنید و سعی کنید خودتان را در این مسیر رشد بدهید. قطع به یقین این می خواهد ما یک رزمنده موفقی هستند، ارادتی که نسبت به خانواده شهدا دارید خیلی ستودنی است. سعی کنند توصیه هایی که شهید ابوحامد در نبودن ها به من داشتند و در کتاب هم هست را به کار ببندند، این که در کلاس های اخلاق و احکام شرکت کنید، وقتتان را به بطالت نگذرانید. سعی کنید نمازهایتان را در حرم بخوانید، دعاو ارتباطاتی که توصیه داشتند، همگی برای من آرامش بخش بود. صبری که الان خداوند به من عنایت داشتند، به واسطه نصایح و توصیه های ایشان است و من هم از لسان این بزرگوار خدمت همه ی کسانی که این دغدغه را دارند عرض می کنم نماز اول وقت، احترام به والدین، تحقیق و تفحص در علوم اعتقادی و اخلاقی و صله ی رحم را داشته باشید که حتی در نبودن های همسرهایمان می تواند خیلی کمک کننده باشد و انرژی بدهد که بتوانیم ان شاء الله بیشتر او را همراهی کنیم.
مجری: چه توصیه ای برای عمیق تر شدن روابط ایران و افغانستان دارید؟ البته در راه که می آمدیم مختصری صحبت کردیم ولی به خاطر شیطنت هایی که می شود می گویند چه کسی گفته است مرز جغرافیایی کجا هست و آیا معنا دارد یا خیر؟ آیا در اسلام موضوعیت دارد؟ یادم می آید زمانی که من کار با تلویزیون را شروع کردم یکی از مجریان مطرح می گفتند: اوایل انقلاب به ما می گفتند اصلا پرچم ایران را نشان ندهید، راجع به ملت و ملیت و ملی بودن صحبت نکنید، اسلام مرز ندارد، چه اتفاقی افتاده است که طی این سالیان می خواهند این ریل را عوض بکنند و تاکید بر ایرانی بودن و مرز دارند که خدا بهتر می داند؛ ولی آن چه که من از این جمع می دانم این است که مرز بین ما مرز اعتقادی است نه مرز جغرافیایی؛ اگر بخواهیم این مسایلی که اخیرا هم اتفاق افتاده است کمی کمرنگ بشود ما به عنوان آدم های معمولی جامعه برای ایجاد وحدت بین ملت های اسلامی و در سطح جبهه ی مقاومت در جای جای دنیا، چه باید کنیم؟
خانم حسینی(همسر شهید): سوال خیلی قشنگی است. اگر اجازه بدهید این را هم در قالب خاطرات ایشان خدمتتان عرض کنم. در قضیه سوریه وقتی ایشان در حال برنامه ریزی برای اعزام بودند، این طبیعی است که برای هر کسی سوالات عجیب و غریب پیش بیاید از جمله خود من؛
مجری: ببخشید چه سوالی برایتان پیش می آمد؟
خانم حسینی(همسر شهید): اینکه ما در عالم مهاجرت چرا باید سوریه برویم، کشوری که کشور سوم است. کیلومترها دورتر و هیچ آشنایی با آن جا هم نداریم، چرا باید برویم و دفاع کنیم؟ مگر خود سوری ها نیستند؟ من عامیانه می گویم، ایشان نگاه عاقل اندر سفی به من انداختند و گفتند مگر اسلام مرز دارد که من افغانی بگویم برا من چه ربطی دارد در سوریه چه اتفاقی می افتد. هر جایی که نیاز باشد برای من به عنوان یک رزمنده که می تواند سلاح به دست بگیرد و دفاع کند. تکلیف است. در سوریه که قضیه دفاع از حرم هست که دیگر ما سر از پا نمی شناسیم و لحظه شماری می کنیم. باید برویم به هر نوعی که شده است. و واقعا هم تلاش خودش را کرد و زحمت کشید که اعزام بشود و برود. زمانی هم که اعزام شدند در جلسات توجیهی بین رزمنده ها و مسئولین توجیه می کردند که ما با سه هدف راهی سوریه می شویم؛ اول: دفاع از حریم آل الله که اگر ما در واقعه عاشورا نبودیم و اهل بیت به اسارت رفتند، الان که هستیم که دفاع کنیم، تا هستیم اجازه نمی دهیم به حریم آل الله جسارتی بشود. دومین هدف این عزیزان تشکیل یک یگان نظامی شیعی اعتقادی بود که مانند حزب الله هر جایی که نیاز باشد برای دفاع آماده رزم باشند. الان هم با قدمت 12 سال از حضور فاطمیون و 10 سال پس از شهادت ایشان، الحمدالله بچه ها همچنان پای کار هستند، چه در سوریه و در هر جایی که نیاز باشد، و سومین هدف این عزیزان، تغییر دیدگاه چه در دولت و چه در جمهوری اسلامی بود که بچه های افغانستانی فقط بچه های کارگر ساده نیستند، این ها حاضرند برای دفاع از خط قرمزها، اعتقادات و حریم جمهوری اسلامی دفاع کنند و جانشان را تقدیم بکنند.
سوال حضار: دو تا سوال دارم از خدمتتان؛ اولین سوال این است شما که خودتان از زمان کودکی در ایران بودید و بعد هم همراه شهید بودید، آیا خود شما و امثال شما در افغانستان در محیط های فرهنگی هم کار می کنید، زمینه سازی می کنید، آیا شما هم در کشور خودتان مدیریت فرهنگی دارید؟ سوال دوم این است که چند درصد از جامعه ی شیعیان افغانستان هم راستا با تفکر انقلابی شما و شهید بزرگوارتان هستند؟ امام راحل در ایران زمینه هایی را فراهم کردند، شما چقدر در این خصوص نقش دارید؟
خانم حسینی(همسر شهید): در زمینه با فعالیت فرهنگی در داخل افغانستان این کتاب خیلی خوب توانسته است جا باز بکند. بین جامعه ما، شیعیان در افغانستان هم خیلی غریب واقع شده اند. در اقلیت هستند. طبق آماری که من دارم 11 درصد مردم افغانستان، شیعه هستند و همین موضوع باعث شده کار فرهنگی خیلی در آن جا سخت تر باشد، در جامعه شیعه این کتاب خیلی خوب توانسته است نقش خودش را به خوبی ایفا بکند. ما در بین مدافعان حرم داریم که از نقاط مختلف افغانستان به فاطمیون ملحق شده اند. هرچند که دولت با این موضوع همراهی نمی کند گاها مخالفت هم می کند. در رابطه با سوال دوم، ما هر چند محدودیت های خودمان را به لحاظ امنیتی داریم و خود من هم خیلی آزادانه نمی توانم در این موضوع ورود کنم اما با توجه به ارتباط هایی که داریم و در رفت و آمدهایی که هست این تاثیر را داشته است و خودم را در این قضیه مدیون می دانم و در عرصه های فرهنگی و عملیاتی انجام وظیفه می کنم.
مجری: در یک جمله کوتاه توصیه شما به ما چیست؟
خانم حسینی(همسر شهید): ما مثل همه ی علما و شهداء مثل خواهر و برادر در کنار هم بودیم و هستیم. ان شاء الله تیر سنگ اندازی و خباثت هایی که دیگران انجام می دهند به سنگ می خورد. ان شاء الله همدلی و هم زبانی و محبت را نسبت به هم داریم و داشته باشیم. اقتضائات موجود در افغانستان و جامعه اسلامی آزمون الهی است. نمی خواهم کسی را مخاطب قرار بدهم می گویم آزمون الهی است، این که ما چقدر بتوانیم در این آزمون موفق عمل بکنیم و سربلند باشیم ان شاء الله عنایت خود خداوند باشد و توسل ها و تذکر هایی که فرمودید.
مجری: مزار ابوحامد، بهشت رضا هست، بفرمایید کدام قطعه؟
خانم حسینی(همسر شهید): مزار شهدای مدافع حرم، بلوک 30
مجری: برای سلامتی ایشان و شادی روح ابوحامد صلواتی را عنایت بفرمایید.


نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *